نقد جعفر گودرزی بر فیلم رگه های آبی/ فروغِ بی‌فروغ، روایتی سرد از زنی که آتش بود!

به گزارش آژانس خبری سینمادرام، جعفر گودرزی رئیس انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران نوشت:

رگ‌های آبی بیش از آنکه درامی منسجم و کلاسیک باشد، تصویری شخصی و بیش از اندازه آزاد از فروغ فرخزاد و زنی در زمان حال ارائه می‌دهد؛ روایتی که به‌جای پیوندی ارگانیک میان این دو بُعد، صرفاً در سطحی موازی حرکت می‌کند. فیلم از ساختار علت و معلولی دوری می‌کند و در عوض، به فضاسازی حسی و نمادین تکیه دارد. اما این شاعرانه‌گی نه در قالبی سینمایی که در بی‌تکلیفی روایی گم شده است.

ریتم کند و تأمل‌برانگیز فیلم، در تضاد آشکاری با جهان پرالتهاب فروغ است؛ شاعری که با جسارت و ناآرامی، کلماتش را بر کاغذ می‌کوبید، اما فیلمی که به او می‌پردازد، با ریتمی ایستا و منفعل پیش می‌رود. این تضاد، اگرچه شاید بخشی از بیان شاعرانه‌ی فیلم تلقی شود، اما بیش از آنکه تجربه‌ای حسی خلق کند، باعث فاصله‌گذاری عاطفی میان مخاطب و قصه می‌شود.

فیلم میان گذشته و حال در رفت‌وآمد است، اما این جابه‌جایی‌ها نه بر اساس منطق دراماتیک، بلکه بر اساس تداعی‌های ذهنی و فضاسازی شاعرانه شکل گرفته‌اند. چنین رویکردی، اگر به‌درستی پرداخت شود، می‌تواند در سینمای شاعرانه و تجربی موفق باشد، اما در «رگ‌های آبی» این دو روایت نه‌تنها به هم تنیده نمی‌شوند، بلکه هرکدام مسیر خود را بی‌آنکه به گره‌ای دراماتیک ختم شوند، دنبال می‌کنند. در نتیجه، روایت پادرهوا و سرگردان باقی می‌ماند.

فیلم در مرز میان ملودرام، سینمای شاعرانه، و تا حدی سینمای بیوگرافیک معلق است، اما در هیچ‌یک به‌درستی جا نمی‌گیرد. به‌عنوان یک ملودرام، از کشمکش و تنش دراماتیک تهی است. به‌عنوان یک اثر شاعرانه، در نمادپردازی و قاب‌بندی‌های زیباشناسانه متوقف شده و از خلق یک تجربه‌ی احساسی عمیق بازمی‌ماند. و به‌عنوان یک فیلم بیوگرافیک، مهم‌ترین مقاطع زندگی فروغ را نادیده گرفته و تصویری سطحی و مبهم از او ارائه می‌دهد. در این میان، یکی از جدی‌ترین کاستی‌های فیلم، حذف کامل نقش ابراهیم گلستان و تأثیرات عمیقی است که او بر فروغ گذاشت؛ مقطعی کلیدی که در شکل‌گیری جهان‌بینی و هنر فروغ نقشی انکارناپذیر داشت، اما فیلم عامدانه از آن عبور کرده است.

«رگ‌های آبی» به‌جای آنکه ما را به درونیات، جسارت، تنهایی، و مسیر شاعرانگی فروغ نزدیک کند، صرفاً در سطحی از تأمل و شاعرانگی باقی می‌ماند.
آینه‌ معاصری که فیلمساز برای بازتاب فروغ امروز در روایت گنجانده، اگر ارتباطی ارگانیک با قصه داشت، می‌توانست بُعدی تازه به فیلم بیفزاید. اما در شکل فعلی، این خط داستانی در حاشیه‌ای نامرتبط سرگردان است و حتی حذف آن نه‌تنها آسیبی به فیلم نمی‌زند، بلکه به انسجام آن کمک می‌کند.
فیلم با جدایی آغاز می‌شود. اما نه فقط جدایی یک زن از شوهرش، بلکه جدایی از جهان، از آنچه باید باشد و نیست. تاریکی، پرده‌ی اول این قصه است. زنی در سایه، مردی در سایه، رابطه‌ای که می‌میرد پیش از آنکه دلیل مرگش را بفهمیم.،درست مثل فروغ .
فروغ، زنی بود که در شعرهایش به دنبال نور بود و سیاه و سفید بودن فیلم، انتخاب بصری درستی است ،چرا که زمانه‌ فروغ رنگ نداشت، یا اگر داشت، او را در تاریکی بلعید.
فیلم بیش از آنکه به فروغِ شاعر، آرتیست، و هنرمندی جسور بپردازد، او را در میان تصاویری مبهم، شخصی، و پاره‌پاره سرگردان کرده است. آنچه باید ادای دینی به روح ناآرام و بی‌قرار فروغ باشد، در نهایت، به روایتی ناقص و ناتمام تقلیل یافته که بیش از آنکه شاعرانه باشد، به شوخی می‌ماند..
رگ‌های آبی» در اصل تصویری کم‌رنگ از زنی است که شعله‌ور می‌نوشت.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا