نقد جعفر گودرزی: فیلم بازی خونی شخصیت اصلیاش سرگردان است!

به گزارش آژانس خبری سینمادرام، جعفر گودرزی رئیس انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران نوشت:
در خلاصه داستان این فیلم آمده: جنگ عقل سرد میخواهد!
اگر «جنگ عقلِ سرد میخواهد»، پس چرا فیلم بیش از آنکه استراتژی و منطق دراماتیک داشته باشد، در دام شعار و احساسات هدایتشده گرفتار شده است؟ جنگ در سینما یعنی کشمکش، تضاد، و انتخابهایی که شخصیتها را شکل میدهند، اما در بازی خونی این عناصر جای خود را به مفاهیمی از پیشتعیینشده و شخصیتهایی تکبُعدی دادهاند.
سینما جای شعار نیست، سینما یعنی جزئیات، یعنی قصهای که نفس بکشد و کاراکترهایی که زندگی کنند. اما فیلمی که خود بر اهمیت جزئیات تأکید دارد، چگونه میتواند از همین عنصر تهی باشد؟ این تناقض در تار و پود اثر تنیده شده و آن را از هویت سینماییاش دور کرده است.
فیلم از مسیر اصلی خود—عملیات و ماموریت کلیدی داستان—فاصله میگیرد. در حالی که روایت باید به موازات پیش برود، نه اینکه یک خط، خط دیگر را ببلعد.
فیلم دربارهی حزب کمونیست و اتفاقاتی است که در دهه ۶۰ در آمل رقم خورد، اما آنچه در قاب نقش بسته، بیش از آنکه روایتی عمیق باشد، سفارشِ سفیدی است بر بومِ خاکستری تاریخ. فیلم فریاد میزند که سفارشی است.فضای فیلم، غرق در دود و مه است، گویی همهی شخصیتها در تلاش برای گریز از یک توهماند. حتی در جشن عروسی، جایی که باید نشانی از زندگی و امید باشد، باز هم فضا مهآلود است. این جنگل مهآلود، خود استعارهای از سردرگمی، ترس و سرگشتگی کاراکترهاست، اما مشکل اینجاست که آدمها در این مه به دنبال چه هستند؟ و فیلم پاسخی برای آن ندارد..
نقطهی ضعف دیگر فیلم در تقابل قهرمان و ضدقهرمان است. که متاسفانه هیچ کدام پرداخت درستی ندارند. قهرمانی فاقد عمق، وزن و باورپذیری قطعا ضد قهرمانی احمق را هم متولد می کند و این عدم تعادل دراماتیک، تعلیق را از فیلم گرفته و آن را به اثری تکبُعدی تبدیل کرده است.
قدرت سیاسی در این فیلم نه از فرصتسازی، که از لولهی تفنگ بیرون میآید. اما آدمهای کوچکی که میخواهند اتفاقهای بزرگ را رقم بزنند، موفق نمیشوند، چون در دل قصه جا نیفتادهاند. در نتیجه، فیلم بیش از آنکه روایتی نفسگیر باشد، گزارشی سینمایی از یک ایدئولوژی است.
برخی سکانسها، بدون آنکه لطمهای به کلیت اثر بزنند، بهراحتی قابل حذفاند. مانند سکانس پرستار با بازی لیندا کیانی که هیچ پیشبرندگی دراماتیکی ندارد. این در حالی است که فیلم از روایت اصلی خود غافل شده و زمان ارزشمند خود را در حاشیهها هدر داده است.
مه، دود، اسلحه، ایدئولوژی، عشق، و..همه هستند، اما نه در خدمت یک قصهی منسجم، بلکه در خدمت لحنی که میخواهد بیش از آنکه داستانی تعریف کند، مفهومی را دیکته کند.
اگر فضا بهدرستی ساخته میشد، اگر کاراکترها جان داشتند، اگر جزئیات نه به عنوان زینت، که به عنوان ابزار قصهگویی به کار میرفتند می شد اثری قابل تحمل تماشا کرد،اما در نهایت، فیلم در میان دود و شعار گم شده است؛ نه به تعلیق میرسد، نه به تأثیر.
و همین، شکست سینمایی آن است
می شد از «بازی خونی» به عنوان استعارهای از جدال ایدئولوژیک، خشونت، و قدرت در فیلم استفاده کرد، اما مساله اینجاست که فیلم بیش از آنکه “بازی” باشد، یک بازنمایی از پیش تعیینشده است و میتوانست یک نبرد دراماتیک باشد، اما بیشتر به یک نمایش از قبل نوشتهشده شباهت دارد. درحالیکه خون و درگیری در تصویر حضور دارد، اما روح دراماتیک در آن جاری نیست. بازیگران درگیر حرکات از پیش تعیینشدهاند، و قهرمان و ضدقهرمان نه از درون کشمکش، بلکه از دل حوادث شکل گرفتهاند.