یادداشت سورنا عباسی بر قسمت پایانی سریال تاسیان/ قسمت آخر تاسیان سیلی محکمی بر صورت مردسالاری بود

به گزارش آژانس خبری سینمادرام، سورنا عباسی منتقد سینما طی یادداشتی اختصاصی نیم نگاهی به قسمت آخر سریال تاسیان انداخت و نوشت: قسمت آخر تاسیان هم آمد و تاسیان بر تاسیان شد، برای اولین بار شیرین و فرهاد به هم رسیدند اما باز هم میوه عشقشان به ثمر نرسید، عشق، چه پدیده شگرفی، حلقه تعهد را در انگشت شیرین می دیدید؟ تا پای جان از دستش در نیامد! دستش شکست و آن انگشتر ماند، هزار و یک بلا سر راهشان قرار گرفت اما هیچگاه برای لحظه ای تعهدشان دچار تردید نشد، نگاشتن این لحظات عمیق مگر کار آسانی است؟ نویسنده ای جگر سوخته می خواهد و احساساتی دریا شکل که خلق کند و حیرت بیافریند.
چه زیبا عشق یک سویه را با پسر تیمسار و عشقی دو سویه را با امیر به تصویر کشید، تا نشان دهد وقتی دلی به دل دیگر انس پیدا می کند ناخواسته برای هم می جنگند، کسی دندان عشق را نمی شمارد، کسی بخاطر فراز و نشیب های مسیر پا پس نمی کشد، و چه زیبا بود وقتی که امیر رفتن شیرین را پذیرفت و دیگر تلاشی برای زنده ماندن نکرد و رفت.
به یاد مصرعی افتادم که می گفت، عشق آن است که به یوسف بزنند شلاقی، درد تا مغز سر و جان زلیخا بدود، هرکدام درد دیگری را به جان می خریدند و این سکانسی میلیون دلاری بود.
دست کارما را می دیدیم، استفاده ابزاری از پسر تیمسار و آهی که به دل عاشقش نشانده شد، آتشی زد و خرمن پر از گل عشق شیرین و امیر را سوزاند، تا ما را به عمق سوءاستفاده های احساسی ببرد، پدیده ای رایج و تبی فراگیر در هر عصر و زمانه ای.
امیر را دیدید؟ شخصیت پردازی عمیقش را نگریستید؟ اون که هیچ گاه زور نداشت، پدرش پشتش نبود، کارگر بود، شخصیتش با لول اجتماعی اش همخوان نبود، خلا شخصیت خویش را با قوه قهریه ساواک پر کرد، وقتی صدایش را نشنیدند شهری را به آتش کشید تا معشوقش را پس بگیرد، و این خاصیت عشقی دو سویه بود، که اگر عاشق بداند دلی برایش می تپد، دلی به او متعهد است، دنیا را به زیر می کشد تا او را بیابد.
نکته عمیق تاسیان شراره ای بود از بطن جامعه، نشان می داد که مردم، فراموش کارند، یادشان می رود که چه کسی به آنها خوبی کرد، چه کسی به آنها نان داد، چه کسی به آنها شخصیت داد، وقتش که برسد، میدان که پیدا کنند، می شوند بی رحم ترین انسان های زمین و به منجی زندگی شان لگد می زنند، تهمت می زنند تا ضعف خود را با جسارت بر او بپوشانند.
تاسیان، شباهت های زیادی به شهرزاد داشت، الگوریتم یکی بود، همان فضای ایده آل گذشته و هراس بلوای یک رویداد، آنجا زندان می شد و شکنجه، اینجا ساواکی بود و شکنجه گر، آنجا قباد بود و زور دیوان سالار، اینجا سعید بود و زور ساواک، آنجه بزرگ آقا بود و قدرت، اینجا نجات بود و سنت، هرکدام قصه را به یک جهتی برده بودند و حذف و اضافاتی داشتند، این قصه هزار و یک شب را هرکس که بنگارد زیباست، چه حسن فتحی باشد و نغمه ثمینی، چه تینا پاکروان خوش فکر و خوش سلیقه.
کارگردانی تینا پاکروان با ظرافتی خاص توانست حس ناامیدی و امید را همزمان در دل مخاطب بکارَد. لحظاتی که شیرین و فرهاد درگیر رنجها و ناملایماتاند، به گونهای تصویر شده که قلب بیننده از دردشان به تپش میافتد.
برای نوشتن نقد فنی زود است، هنوز ذهنمان درگیر عواطف است و شوکی که در قسمت پایانی نوش جان کردیم، اما نمی توانم از بازی درخشان نقش آفرینانش بگذرم، کاراکترهایی که جان داشتند، آنقدر قوی که ما نیز همذات پنداری می کردیم.
هرچند پایان تلخ سریال، بسیاری را غمگین کرد، اما شاید این واقعیت تلخ زندگی است که شیرینفهمترین قسمت آن محسوب می شود. لبخندی که جمشید نجات نثار عشق شیرین و امیر نکرد ضجه ای شد بر بالین هردوی آنها، سیلی محکمی شد بر صورت مردسالاری و سنت، و اینجا بود که تاسیان به فراتر از یک قصه عاشقانه رفت و ماندگار شد.