یادداشت جعفر گودرزی بر فیلم بی سر و صدا: اینجا، امید مثل بندبازیست! لرزان، معلق و همیشه در آستانهی سقوط

به گزارش آژانس خبری سینمادرام، جعفر گودرزی رییس انجمن منتقدان و نویسندگان ایران طی یادداشتی در صفحه شخصی خویش نوشت:
بیسر و صدا، نام فیلم است و شناسنامهی یک زیستن. عنوانی که نهتنها انتخابی دقیق، که جوهرهی روایت است: مردمانی که صدایشان به فریاد نمیرسد، و دردشان بیسروصدا، استخوان به استخوان میساید.
«بی سرو صدا» سومین اثر مجید رضا مصطفوی است.روایتیست از سرزمینی که گویی در خلأ گم شده؛ جغرافیایی محو در حاشیهی تهران، جایی میان بود و نبود. آدمهایش یا الاغ میدزدند، یا بندبازی یاد میگیرند، یا رستورانی در دل بیابان و وسط ناکجاآباد میسازند، نه برای شکوه، فقط برای دوام.
اینجا، امید مثل بندبازیست:لرزان، معلق و همیشه در آستانهی سقوط.
سیامک، پدر فیلم (با بازی پُرجزییات و ساکت پیمان معادی)، مردیست با یک پای لنگ که همیشه یک پای زندگی اش می لنگد، او مدام میکوشد که “بسامان شود”؛ اما همیشه یک چیزی کج است، کم است، خراب میشود.
همسر سیامک، با بازی حساب شده هانیه توسلی، با چشمانی همیشه خیس اما بیاشک، زنی است که سالهاست سقف ترکخوردهی خانه را بیشتر از آسمان امید دیده .او نه همراه است، نه دشمن؛ او خودِ روزمرگیست ،همان قابی که مرد را میبلعد، بیآنکه دیده شود.
در هر نگاهش، خستگی یک نسل جا خوش کرده؛ نسلی که یاد گرفتهاند با صدای بلند غر بزنند، چون هیچکس صدای درونشان را نمیشنود.او بخشی از «بیسر و صدا»ییست که اتفاقاً بیش از همه، باید شنیده شود.
و در زندگی شان، پسرشان ایستاده؛ نوجوانی روی لبههای تیز جهان. روی مرز کودکی و بلوغ، اطاعت و عصیان، ماندن و گریز. نهفقط روی پشتبام، که در متن جامعهای بیچشمانداز تعادل میجوید. عاشق میشود، زخمی میشود، تمرین میکند تا شاید نجات یابد ،اما طناب، پوسیده است؛ و در این سیرک زندگی، سقوط هم بخشی از نمایش است.
فیلم در شخصیتپردازی دقیق است. همه زخمیاند. برخی در تن ،برخی در روحی کبود.از مهران غفوریانِ متفاوت، که رفیقی درمانده است، تا دخترِ سیرک و پدرش که انگار از دوران تاریخمصرفگذشته آمدهاند. سیرک در این فیلم، استعارهایست از جامعهای که در آن کودکِ کار عاشق میشود، دلقکها رویا میفروشند، و صاحبان قدرت، پشت پرده میخندند و سیگارشان را روی پوست معصومیت خاموش میکنند.
اوج طغیان فیلم، آنجاست که سیامک در جشن عروسی، با صدایی ترکخورده فریاد میزند:«گوشتا الاغه!»
این جمله، دربارهی سینماست. دربارهی چیزیست که سالهاست به اسم فیلم، به خورد مردم داده میشود. و در اصل یک هشدار است:«این فقط گوشت نیست، این توهین به ذائقه است.»
بیسر و صدا، نام فیلم است؛ اما زخمش، بیصدا نمیماند.
