نقد صاحبه پویان مهر منتقد سینما به مینی سریال نوجوانی/ این‌سل هیولایی بی صداست

به گزارش آژانس خبری سینمادرام، صاحبه پویان مهر منتقد سینما و تئاتر طی نقدی اختصاصی نوشت:

نوجوانی (Adolescence) مینی سریالی چهار قسمتی محصول کشور بریتانیا است که در مارس 2025 از نتفلیکس پخش شد. در نگاه اول بنظر می‌رسد ژانر جنایی است اما هرچه پیش می‌رود مشخص می‌شود ترکیبی از جنایی، درام روان‌شناختی و اجتماعی می‌باشد. این سریال به سرعت از آن جهت که دست بر موضوعی مهم و حساس گذاشته با کارگردانی منحصر بفرد فیلیپ بارانتینی و البته قلم مشترک و خوب جک ثورن و استیون گراهام موفق به جذب مخاطبین بسیاری شده است.

محتوای اثر بسیار چالش‌برانگیز است، با تاثیرات فرهنگ ( این‌سل)، آثار مخرب شبکه‌های اجتماعی و مردسالاری سمی شروع  می‌شود و رفته رفته نشان می‌دهد که پیامدهای حاصل از این موارد چه بر سر زندگی نوجوانان، خانواده‌هایشان و تمام افرادی که در دایره ارتباطی‌شان قرار می‌گیرند خواهد آورد.

سریال نوجوانی با یک شروع جنجالی مخاطب را مجاب به دیدن می‌کند، درواقع همان اتفاقی که هدف سازندگان است رخ می‌دهد. اما جالب‌ این است که هر قسمت شروع، میان و پایانی را رقم می‌زند که حاوی یک پیام مجزا و درست است. مشخص است که نویسندگان دغدغه‌مند پای قلم خود ایستاده‌اند و جهانی پر از مفهوم خلق کرده‌اند. در قسمت اول شاهد دستگیری قاتلی سیزده ساله(جیمی میلر) هستیم اما چرایی قتل با توجه به خانواده‌ای که در آن رشد کرده برایمان سوال می‌شود، قسمت دوم شاهد جامعه‌ای کوچک از نوجوانان امروزی که در قالب محیط مدرسه نشان داده می‌شود هستیم، این یکی از بهترین انتخاب‌های ممکن بود زیرا مخاطب را وارد قلب و مغز نوجوانان امروز می‌کند، افکارشان را نشان می‌دهد و ریشه آسیب را بیان می‌کند، اما نکته قابل توجه در این قسمت این است که می‌گوید تفاوت نسل جدید از والدین به قدری زیاد است که حتی ماموران پلیس نیز در بازگشایی رموز فکری و نوشتاری آن‌ها عاجزند و در نهایت پسر بازپرس پرونده که دانش‌‌آموز همان مدرسه است به پیدا شدن سرنخ اصلی و دلیل قتل کمک می‌کند. در قسمت سوم هیولاهایی که فرهنگ این‌سل قادر به ساخت آن است و تهدید بزرگ جوامع امروزی نشان داده می‌شود، و در نهایت قسمت چهارم خانواده‌ای که به سختی تلاش به ادامه دادن برای یک زندگی عادی دارند و با قاتل شدن پسر سیزده ساله خود کنار می‌آیند را می‌بینیم.

پیرنگ اصلی قتلی است که توسط جیمی میلر سیزده ساله رقم خورده و در تمام طول سریال خط اصلی را شکل داده اما خرده روایات  آن که در هر قسمت مجزا و متفاوت می‌باشد

 رنگ و لعاب بی‌نظیری به شیوه روایت داده است. برای مثال می‌توان به رابطه بازپرس و پسرش اشاره کرد و یا در قسمت آخر مشکلاتی که از جانب مردم برای خانواده میلر بوجود می‌آید و تاثیری که بر روان آن‌ها می‌گذارد بسیار تاثیرگزار است.

فیلم‌نامه نوجوانی بر خلاف اکثر فیلم‌ها و سریال‌هایی که با ساختار سه پرده ای نوشته می‌شوند عمل کرده است یعنی نقاط اوج بیشتر در درگیری‌های درونی و اخلاقی شخصیت‌ها نهفته‌اند نه رخدادهای پرهیجان، از طرف دیگر ریتم خنثی‌ و کند آن سبب شده تا بر تعلیق ماجرا و هیجان اثر بیفزاید. از نقاط قوت آن این است که اولا گره‌گشایی به دست نویسنده انجام نمی‌شود بلکه قضاوت با پرداخت‌های خاکستری و بدون نتیجه گیری سریع به مخاطب سپرده می‌شود و دوما به شدت به اتمسفر، بازیگری و موقعیت‌های روانی وابسته است و اعتقادی بر پیچش داستانی ندارد. البته معتقدم در مواقعی شاهد صحنه‌های تکراری هستیم، خصوصا در قسمت سوم، این مساله گاهی ریتم را بسیار کند می‌کند به همین دلیل باور دارم که اگر قرار بود فصل اول شامل اپیزودهای بیشتری باشد شکست می‌خورد.

دیالوگ‌ها مفید، کوتاه و کامل‌اند، درز اطلاعاتی نمی‌دهند و به کمک تعلیق می‌آیند.

بازی بازیگران دقیق و درست است، اوون کوپر در نقش جیمی درخشیده است، لحن را درآورده بر تنفس و صداسازی مسلط است و هرجا که لازم باشد درهم ریختگی روانی را با ظاهرهای آرام و یا خشمگین و زبان بدنی درست نشان می‌دهد، در رابطه با سایر بازیگران نیز جز این نمی‌توان گفت خصوصا استیون گراهام در نقش پدر قاتل، شاید بهترین نتیجه‌گیری برای نقش‌آفرینی بازیگران این باشد که به واقع گرایی و ظرافت‌های روان‌شناختی تکیه دارند و به گونه‌ای بازی می‌کنند که احساس نکنیم در حال دیدن یک فیلم هستیم طوری با نقش یکی شده‌اند که ما را با خود وارد اتمفسر روایت می‌کنند.

موسیقی حداقلی و غیرتهاجمی است، یعنی بیش‌ترین تمرکز بر صداهای محیطی، تنفس شخصیت‌ها، صدای قدم‌ها و حتی سکوت تکیه داشته است، این سبک سبب همذات پنداری خام و بدون فیلتر مخاطب با فضای فیلم شده و قدرت تاثیر گزاری را بالا برده است تا جایی که می‌توان گفت تمام سکوت‌ها خود نوعی دیالوگ محسوب می‌شوند.

شیوه تدوین برای مخاطب نفس گیر است زیرا از فضای همیشگی و کلاسیک یعنی کات‌های پیوسته فاصله گرفته، درواقع تدوین‌گر از شر برش‌های پی در پی برای چینش سکانس‌ها دور بوده و با انتخابی جسورانه یعنی برداشت بلند پیوسته موفق به ایجاد حس خفقان و همراهی مداوم با کاراکترها شده است. تدوین موفق و درست است.‌‌

از نظرم انتخاب میزانسن خوب سبب ایجاد حس درست در مخاطب شده است. طراحی صحنه کاملا صحیح می‌باشد، در هر قسمت در همان فضایی قرار می‌گیریم که قرار است قصه در آن تعریف شود، از خانه گرفته تا بازداشت‌گاه و مدرسه همه و همه به پیش‌برد پیرنگ کمک می‌کند.

در طراحی لباس به موارد مختلف توجه شده. ظاهر کاراکترها در زمان‌های متفاوت حس درست را منتقل می‌کند مثلا مواقعی که خانواده جیمی میلر ( قاتل ) تحت فشار هستند لباس‌هایشان نیز شلخته و بهم ریخته است از طرف دیگر نشان دهنده فرهنگ و شغل کاراکترهاست و می‌تواند معرف جامعه‌ای باشد که در آن حضور دارند.

از روانشناسی رنگ نیز بهره برده‌اند، لوک باسکومب در قسمت اول با تی‌شرت آبی ظاهر می‌شود که نشان دهنده جدیت و محافظه کاری و در عین حال قدرت درونی و رسمیت او در کارش است در ادامه در قسمت دوم او و همکارش فرانک با لباس طوسی تیره دیده می‌شوند که می‌تواند به دو نکته اشاره کند اولی بلوغ و جدیت آن‌ها در مسئولیتی که به عهده دارند و دومی بلاتکلیفی حاصل از چرایی قتل، اما یکی از قشنگ‌ترین انتخاب‌ها مربوط به صحنه‌ای است که جیمی به همراه پدر در اتاق بازجویی نشسته و مشخص می‌شود قاتل است، جیمی پیراهنی بزرگ‌تر از سایز خودش به رنگ آبی روشن پوشیده، عجب انتخاب شایسته‌ای! این رنگ علاوه بر اینکه نقاب معصومیت بر چهره واقعی و درونی قاتل زده و تعلیق را ناخودآگاه برای مخاطب پررنگ می‌کند نشان می‌دهد که تهاجم فرهنگی از سادگی و پاکی نوجوانی سیزده ساله سواستفاده کرده و از او یک جانی با ظاهری مظلوم ساخته، کسی که حتی نمی‌داند چه خطر بزرگی تهدیدش می‌کند، در کنارش پدری با لباس تقریبا نارنجی دیده می‌شود این انتخاب در کنار تی شرت آبی پررنگ کارآگاه علاوه بر ایجاد یک فضای بصری مناسب مرز تنش و بحران درونی یک پدر ناگزیر را به تصویر می‌کشد. باید گفت طراح لباس این سریال عالی عمل کرده است.

تیم گریم نیز مانند سایر گروه‌ها موفق عمل بوده‌اند، آرایش بازیگران در زمان‌های مختلف طبیعی و درست است و درمواقعی که لازم باشد بهم ریختگی روانی و تنش را نشان می‌دهد.

به تصویر برداری اثر دقت کنید، شما را یاد مستندهایی که دیده‌اید نمی‌اندازد؟ دلیل آن استفاده از تکنیک برداشت بلند در هر چهار قسمت است، به این صورت که برداشت‌ها بدون کات گرفته شده‌اند و همین امر سبب شده تا همه چیز برای بیننده بسیار زنده، پر هیجان، طبیعی و ملموس باشد. در هر قسمت تقریبا در یک لوکیشن قرار داریم و همراه کاراکترها راه می‌رویم و بدون پرش زمانی لحظه‌ها را تجربه می‌کنیم. از نماهای بسته به درستی بهره گرفته شده و دوربین دستی با حرکات نرم بر تعلیق افزوده است.

بعد از پرداختن به ابعاد مختلف اثر لازم می‌دانم به طور خاص از کارگردانی فیلیپ بارانتینی بگویم، کسی که با انتخاب‌هایش ریسکی بزرگ را برعهده گرفته و با تکیه و اعتماد بر عوامل خصوصا بازیگران یک سریال موفق ساخته است، او با وسواس زیاد از سکوت، زمان، فضا و بازیگری برای ساختن یک جهان پر از گناه، ترس، وجدان و هویت استفاده کرده است، قضاوت نمی‌کند فقط نشان می‌دهد، درروایتش خبری از قهرمان و ضدقهرمان نیست، در حساس‌ترین لحظات زاویه دوربین بی‌طرف است تا مخاطب خودش تصمیم بگیرد درست و غلط کدام است و برای انتقال این پیام به شدت بر بازی بازیگران تکیه کرده، شاید به همین دلیل است که از نمای بسته در موقعیت‌های حساس غافل نمی‌شود. بارانتینی از حداقل میزان دکور، حرکت، نور و موسیقی بهره برده است اما نتیجه کار یک فضای خفه، تلخ و شدیدا واقع‌گرایانه می‌باشد که در نهایت یکی از بهترین سریال‌های چند سال اخیر را تحویل مخاطب می‌دهد.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا