نقد جعفر گودرزی: فیلم چشم بادومی و رویای بیهویت

به گزارش آژانس خبری سینمادرام، جعفر گودرزی رئیس انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران نوشت:
چشم بادومی،ایدهای بکر،جذاب و بهروزی دارد،ایدهای که میتوانست جرقهای برای یک درام تأثیرگذار باشد و پتانسیل آن را داشت که به بحران هویت در نسل جدید بپردازد و درامی روانشناختی و پرتعلیق خلق کند،اما بهجای آنکه درونیات یک نوجوان را که در دنیای سلبریتیها گم شده واکاوی کند، در سطح باقی میماند و مسیر روایت خود را در اغراق، اتفاقات بیرونی و پراکندگی از دست میدهد.
داستان، با نریشن پدربزرگ آغاز میشود؛ مردی که گذشتهاش را فراموش کرده و مائده، نوهی نوجوانش که تمام هویتش را در ستایش خوانندهای کرهای میجوید. تضادی که میتوانست محور عاطفی و دراماتیک فیلم را شکل دهد، اما در نهایت به تقابلی کاریکاتوری تبدیل میشود و این تضاد بهجای آنکه در لایههای احساسی و روانی قصه تنیده شود، در حد یک چالش سطحی باقی میماند. مائده که میان وسواس و عشق افراطی گیر افتاده، هر لحظه در حال از دست دادن مرزهای واقعیت و خیال است. او که آرزوی رفتن به سئول را در سر میپروراند، در برابر خانواده قیام می کند، در انباریای که مادرش نیز روزی در آن زندانی بوده محبوس میشود، و در نهایت، تا مرز خودکشی پیش میرود. اما همهی این اتفاقات، همهی این نقاط عطف، بهجای آنکه از بطن شخصیت بیرون بیایند، بهصورت مجموعهای از حوادث بیرونی هستند که یکی پس از دیگری روی هم تلنبار میشوند.
فیلم در میانهی راه، از هستهی اصلی خود فاصله میگیرد و در دام شلوغی و زیادهگویی گرفتار میشود. از تهران تا روستا، از تیمارستان تا مراسم نمادین در تهران، از موتورسوارانی که پدربزرگ را اسکورت میکنند تا تقلای مائده برای اثبات زندهبودن خوانندهی محبوبش؛ هرچه قصه جلوتر میرود، بیش از پیش از مسیری که میتوانست به یک درام قوی منتهی شود، دور میشود. فیلم، بهجای تمرکز بر مسیر ذهنی مائده و توجه به ظرافتهای شکلگیری بحرانش، دائماً از یک حادثه به حادثهی دیگر میپرد و سعی در القای هیجان دارد؛ اما نتیجه، بیشتر شبیه به یک فانتزی ازهمگسیخته است تا یک درام واقعی. این گسست، در انتخاب بازیگران نیز به چشم میخورد. ساره بیات و علی باقری در نقش والدین مائده، بهشدت ناهماهنگ و بیتأثیر ظاهر شدهاند و فیلم را از همان ابتدا در مرز باورپذیری متوقف کردهاند. شخصیتها، بهجای آنکه بر اساس ظرافتهای درونی خود عمل کنند، دیالوگهایی سرراست و کلیشهای بیان میکنند که نه حس را برمیانگیزند و نه تعلیق میسازند.
پایان فیلم، با تغییر ذهنیت مائده و ترک هویتِ جعلیاش، میتوانست نقطهای برای جمعبندی روایت باشد
و قصه را به یک جمعبندی عمیق و تأثیرگذار برساند. اما مسیری که تا اینجا طی شده، آنقدر شلوغ و پرحادثه بوده که دیگر این پایان، تأثیر خود را از دست میدهد. «چشم بادومی» میتوانست اثری درگیرکننده دربارهی وسواسهای نسلی باشد که هویت خود را در میان آیدلها ،سلبریتی هاو فضای مجازی از دست داده، میتوانست یک تریلر روانشناختی دربارهی فروریختن مرزهای واقعیت و خیال باشد. اما در نهایت، چیزی بیش از یک روایت پراکنده و از دست رفته باقی نمیماند؛ ایدهای جذاب که در مسیر نادرست، هدر رفته است.کاش، وقتی قصهای برای گفتن داریم، آن را در مسیر درستی تعریف کنیم.