نقد جعفر گودرزی: فیلم لاکپشت به طرز خطرناکی بر دوش اجراهای بازیگرانش استوار شده!

به گزارش آژانس خبری سینمادرام، جعفر گودرزی رئیس انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران نوشت:

در سرزمینی که حقیقت چون آینه‌ای شکسته هزار تکه می‌شود، لاک‌پشت روایت کابوسی است که از مرزهای واقعیت عبور کرده و در هزارتوی توهم سرگردان مانده است. فیلمی که نه‌تنها در ژانر تریلر روان‌شناختی گام برمی‌دارد، بلکه در ساحت ناخودآگاه، مرزهای هویت و گناه را از نو ترسیم می‌کند.

داستان از نقطه‌ای آغاز می‌شود که در نگاه اول ساده می‌نماید: دکتر پیروز ارجمند، روان‌پزشکی که خود زخم‌خورده‌ی گذشته‌ای نامعلوم است، با بیماری مواجه می‌شود که خواب‌هایش به واقعیت بدل می‌گردند. اما هرچه زمان پیش می‌رود، تارهای وهم، ذهن دکتر و مخاطب را چنان در خود می‌پیچد که دیگر هیچ چیز قابل تمایز نیست—نه کابوس از بیداری، نه خاطره از خیال، نه جنایت از تاوان.

موتور محرک فیلم، تعلیقی موذیانه و بی‌امان است که در تار و پود روایت تنیده شده. هر پرده، لایه‌ای از واقعیت را می‌زداید و طرحی تازه از توهم را نمایان می‌کند. از ورود شایان، پسرعمویی که بویی از گذشته‌ای تاریک دارد، تا لحظه‌ای که دکتر در آتش حقیقتی که خود از آن گریخته، گرفتار می‌شود، فیلم با مهندسی خوب لحظات، ضربه‌های روایی را در بزنگاه‌های طلایی فرود می‌آورد. و آن‌گاه که حقیقت از پرده بیرون می‌افتد، نه تنها دکتر، که تمام هستی او به لرزه درمی‌آید.

در سینمایی که قصه‌هایش از دل سایه‌ها سر برمی‌آورند، انتخاب بازیگران نه صرفاً یک تصمیم فنی، بلکه امضای روح اثر است. لاک‌پشت از آن دسته فیلم‌هایی است که به طرز خطرناکی بر دوش اجراهای بازیگرانش استوار شده، چراکه قصه بیش از آنکه در کنش‌های بیرونی جریان داشته باشد، در لایه‌های درونی شخصیت‌ها زنده است. برگ برنده‌ی فیلم، بازیگرانی هستند که نه‌فقط نقش، بلکه زخم‌ها و کابوس‌های شخصیت‌ها را در خود حل کرده‌اند. هم‌آوایی میان آن‌ها، نه صرفاً یک همنشینی تصویری، بلکه ضرباهنگی دقیق میان اضطراب، توهم و حقیقت است. دکتر پیروز ارجمند، مردی که در مرز فروپاشی گام برمی‌دارد، نیازمند اجرایی است که شکاف میان عقل و جنون را با وسواس ترسیم کند. در سوی دیگر، شایان، که حضوری تهدیدآمیز دارد، باید همچون شبحی از گذشته، در ذهن مخاطب باقی بماند. آنچه این فیلم را از یک معمای معمولی فراتر می‌برد، تقابل چهره‌ها و سکوت‌ها، بازی در نگاه‌ها و لایه‌هایی است که از پس دیالوگ‌ها برمی‌خیزند.

فیلم با ضربه‌ای کوبنده به پایان می‌رسد، اما برخی خطوط داستانی ناتمام می‌مانند. برای نمونه، رابطه‌ی دکتر با همسرش یا گذشته‌ی خودش که او را به این نقطه کشانده، در پایان تأثیر روشنی بر نتیجه‌ی داستان ندارند. اگر یکی از این خطوط با لحنی پررنگ‌تر در پایان به کار گرفته می‌شد—مثلاً نامه‌ای، شیئی از گذشته، یا یک مواجهه‌ی نهایی—پایان‌بندی از سطح یک شوک روایی، به یک تراژدی عمیق تبدیل می‌شد.

بااین‌همه، لاک‌پشت همچنان فیلمی است که با فضاسازی مسلط و اجراهای درخشان، تماشاگر را درگیر نگه می‌دارد. اما می‌توانست با پرداخت عمیق‌تر شخصیت شایان و اتصال قوی‌تر برخی خطوط داستانی، ضربه‌ی نهایی نخود را به مراتب کوبنده‌تر کند. فیلمی که نه پاسخ می‌دهد و نه دل می‌سوزاند، بلکه در آخرین سکانس، تماشاگر را با دنیایی از تردید، گمگشتگی و شاید… رستگاری، تنها می‌گذارد.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا