نقد جعفر گودرزی: دست تنها حاصل سرگردانی روایت و دفن در بی داستانی

به گزارش آژانس خبری سینمادرام، جعفر گودرزی رئیس انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران نوشت:
سینما چیست؟ قصه، ساختار، شخصیت، معنا، و فرم. «دست تنها» هیچکدام را ندارد. فیلم از نخستین نماهایش، با تصویری از عقابی که بر زبالهها نشسته، وعدهی فضایی مرگبار و تنشی درونی را میدهد. مردی ژنده پوش در میان آشغالها پرسه میزند و در نریشن از دختری میگوید که نمیداند کجاست. اما این مقدمهی بصری و روایی به کجا میرسد؟ هیچجا. زیرا فیلم نه قصه دارد، نه هدف، نه حتی یک ستون دراماتیک که وزن تصاویر را تحمل کند.
نخستین و بزرگترین مشکل فیلم عدم وجود یک پیرنگ مرکزی است. فیلم به جای ساختن یک روایت ارگانیک، مجموعهای از خردهاتفاقات را کنار هم چیده که هیچ پیوند روایی منسجمی ندارند. مرد زبالهگردی که نام دخترش را نجوا میکند، دختری که برای مهاجرت به تهران آمده اما رها شده، مردی که گوشش را بریدهاند و حالا در جستجوی چیزی نامشخص است… همهی این خطوط داستانی جدا از یکدیگر حرکت میکنند و هرگز در یک گرهافکنی مشترک به وحدت نمیرسند.
مفهوم «کنش» در سینما یعنی شخصیتها بر اساس انگیزههای مشخص عمل کنند و این اعمال، پیدرپی علت و معلول بسازند. اما در «دست تنها»، کنشها نه برآمده از شخصیتاند و نه منطقی در خود دارند. چرا زبالهگرد میخواهد دختر را به خارج بفرستد؟ چرا گوشبریده ناگهان عاشق دختر میشود؟ چرا سرنوشت پسر (که قرار بوده دختر را با خود ببرد) بیهیچ منطقی به مرگ ختم میشود؟ اینها نه از دل قصه میآیند، نه حتی در فضایی که فیلم میسازد، جای میگیرند. فیلم فقط اتفاقها را روی هم تلنبار میکند، بیآنکه ریشهای برای آنها در جهان اثر بتراشد.
«دست تنها» از نظر بصری نیز گرفتار همان آشفتگیای است که در فیلمنامهاش دیده میشود. میزانسنها بیهدفاند.
یکی از نشانههای یک فیلم سینمایی منسجم، طراحی فضایی است که کارکرد دراماتیک داشته باشد. مکانها باید نهتنها بستر وقایع باشند، بلکه معنا و حس صحنه را تشدید کنند. اما در «دست تنها»، فضاها گویی تصادفی انتخاب شدهاند. زبالهدانی؟ حاشیهی اتوبان؟ یک مینیبوس سوخته؟ اوراقی؟ همهی این مکانها بهجای آنکه جهان اثر را بسازند، در نهایت تبدیل به دکورهایی بیجان میشوند…
سینما بدون قصه، بدون شخصیتپردازی، بدون ساختار روایی، و بدون منطق بصری، دیگر سینما نیست. «دست تنها» در بهترین حالت یک تمرین یک تجربه تصویری است که در سطح باقی میماند و هرگز به یک تجربهی سینمایی تبدیل نمیشود. فقدان هدف، بینظمی در پیرنگ، شخصیتهای بیریشه، و کنشهای بیمنطق، فیلم را از تبدیل شدن به یک اثر درگیرکننده بازمیدارند.
حتی اگر بپذیریم که فیلم در تلاش بوده تا یک فضای ناتورالیستی و خشن از زندگی در حاشیهی شهر ارائه دهد، این تلاش بهدلیل آشفتگی روایت به نتیجه نمیرسد. فیلم بهجای آنکه یک تلخی واقعی را نمایش دهد، به دام کلیشهها و تصنع میافتد. قرار بوده «دست تنها» تصویری از سرگشتگی انسانهای طردشده باشد، اما در نهایت خود فیلمی سرگشته و بلاتکلیف از کار درآمده است.