شاهکار حاتمی کیا، قوی‌تر از اثر ماندگار آگوست در اوسیج کانتی

لقمان مداین منتقد سینما و تلویزیون

شب طلایی یک فیلم پر و پیمان است، فیلمنامه ای ماندگار دارد، پر است از تعلیق های موثر، دیالوگ های خوش نگاشت و خرده پیرنگ هایی چکش کاری شده، بازیگرانش در نقش آفرینی سنگ تمام گذاشتند و کارگردانش خیلی حرفه ای در میدان ظاهر شده، فیلم حرف برای زدن دارد، آمده از کیان خانواده دفاع کند و نشان دهد بی اهمیت ترین چیز برای نسل قدیم پول بود و پر اهمیت ترین موضوع برای نسل کنونی نیز همان پول است، آمده از ذائقه های تغییر کرده بگوید، از نبود تحمل و گذشت، آمده اهمیت وجود نخ تسبیح یا همان بزرگتری که همه بر گردش جمع می شدند را به رخ نسل جدید بکشد، از خشونت خانگی بگوید و علت آن را در گذشته افراد ریشه یابی کند، آمده فرهنگ امانت داری را احیا کند و در یک کلام بگوید که خانواده همه چیز است.

فیلم با ورود تحسین برانگیز مریم سعادت آغاز می شود و خیلی زود مخاطب را به دل داستان برده و با خود همراه می کند، بنابر این دقایق ابتدایی خیلی خوبی را شاهد هستیم.

فیلم را از دو زاویه متفاوت می توان نگریست که در هر کدام یک قهرمان مجزا تعریف می شود و این هنر نویسنده است، از یک سو ماجرای مادربزرگی است که باور دارد خانه اش از صندوق امانات امن تر است و در خانه او دزد پیدا نمی شود و به تبع آن با همان منش بزرگتری تاوان امانت داریش را با چوب حراج زدن به خانه اش جبران می کند.

و در نگاهی دیگر قصه فرامرز یعنی نوه خانواده است که با شکست عشقی سهمگینی مواجه شده و حالا با ریشه یابی علت این شکست تمام اعضای خانواده را در این تراژدی مقصر دانسته و در صدد انتقام از آنان بلند شده است.

فیلم خرده پیرنگ های بی نظیری دارد، تقریبا به تمام کاراکترها پرداخته شده و جزئیاتی از زندگی آنان را بدون آنکه مخاطب میان هجوم اطلاعات دریافتی مبهوت شود در می یابیم و این مورد میان کثرت کاراکترها یک اقدام حرفه ای و یک نقطه قوت تلقی می شود.

قهرمان فیلم از یک زاویه زهرا خانم یعنی مادربزرگ است که سعی می کند با وصله و پینه زدن به خانواده اتحاد آنان را حفظ کند و تلاش می کند تا از هیچ یک از اعضای خانواده دزد ساخته نشود و در نهایت با اعطای رضایت نسبت به ساخت خانه تاوان امانت داری خود را ادا می کند.

و در زاویه ای دیگر فرامرز قهرمان قصه است، اوست که رابطه عاشقانه اش توسط حامد به مانع خورده و تمام خانواده از جمله پدرش با سکوت به تماشای ویرانی او نشسته اند، حالا او قصد کرده با طغیان بر این ویرانی ناروا، انتقام خود را از تمام مسببینش بگیرد، او در حیاط خانه به عمویش علی می گوید که همه شما مقصر این جدایی هستید و همانجا میان خود و خانواده مرزبندی می کند و به اعتماد گلبرگ که با زمینه چینی قصد در جذب کردن فرامرز به خود داشته پشت پا زده و انتقام ویران شدن زندگی اش را از او نیز می گیرد.

عطف اول فیلم جایی است که حامد در حیاط خانه، جلوی خروج اعضای خانواده را می گیرد و اعلام می کند تا شمش پیدا نشده هیچ کس اجازه خروج از منزل ندارد و همان‌جا مشخص می شود آن شمش ها سهم تمام خانواده بوده که به عنوان سرمایه گذاری نزد حامد قرار گرفته بوده تا با راه اندازی خط تولید تمام آنان را سهام دار کند، و همینجا قصه آغاز می شود، راز بزرگی که فرصت مناسب را برای فرامرز ایجاد می کند تا از همه انتقام بگیرد.

اوج فیلم زمانی است که گلبرگ اعتراف می کند در اعتراض به رفتار پدرش حامد و مظلومیت مادرش، شمش ها را جابجا کرده تا او نتواند آنها را بفروشد و در این لحظه اتهام دزدی از فرامرز برداشته می شود.

عطف دوم وقتی روی می دهد که زهرا خانم یعنی مادربزرگ به محمد پسر بزرگ خود می گوید که اگر کمک کند تا مشکل حامد حل شود و به زندان نرود اجازه می دهد که خانه را بسازند و در نهایت زندگی به روال عادی باز می گردد و فرامرز هم شمش ها را با گلدون هدیه که از مادربزرگش دریافت کرده خارج می کند.

عنصر ارتباطی فیلم شمش طلاست، شمش هایی که تمام خانواده در آن سهم داشتند و بخاطرش با یکدیگر درگیر می شوند، همان شمشی که فرصت انتقام یکسان از تمام خانواده را به فرامرز می دهد.

فیلم تعلیق های حساب شده ای دارد، مثل وقتی که مادربزرگ به علی یعنی عموی کوچک خانواده مشکوک می شود تا پی ببرد او پول خرید خودروی جدید را چگونه تامین کرده است، یا وقتی کیف رئوف و همسر باردارش را می گردند اما شمشی نمی یابند یا آنگاه که کاراگاه پلیس به دست فرامرز دستبند می زند.

کاشت، داشت و برداشت شخصیت ها رعایت شده و ما هر کاراکتر را حداقل سه بار در فیلم می بینیم و یا درباره موضوعات پیش آمده می شنویم و هیچ چیز بدون طرح پیش زمینه نیست و اگر در اواخر فیلم کاراگاه پلیس به یکباره وارد صحنه می شود آنقدر حضور خوب و پرقدرتی دارد که نبود کاشت آن به چشم نمی آید.

فرامرز در ابتدای فیلم یک ارزش است، اوست که با قربانی شدن در یک ماجرای عشقی محکوم به شکست شده و سعی می کند تمام غم و اندوه را تنهایی به دوش کشد اما رفته رفته وقتی در می یابد که عمدی پشت این ماجرا بوده و گلبرگ در این تراژدی سهم داشته تصمیم می گیرد تا همانگونه که از اعتمادش سو استفاده شده به اعتماد گلبرگ نیز خیانت کند و با جابجایی شمش ها از او و پدرش حامد انتقام بگیرد و اینجا تبدیل به یک ضد ارزش می شود.

نقطه قوت دیگر فیلم این است که گره گشایی به دست نویسنده انجام نمی شود بلکه کاراکترها با فراز و نشیبی که طی می کنند قصه را پیش می برند.

دیالوگ پردازی فیلم عالی بود، کوتاه و مختصر، ساده و روان، اطلاعات را فاش نمی کرد، بمباران اطلاعاتی نداشت، شخصیت ساز بود، به فضا بعد می داد و رازآلود بود، گل درشت نبود، خسته کننده نبود، کشمکش داشت، ابتکار به خرج داده بودند و با همراه کردن طنز به قوت کلام افزوده بودند، از کلمات بیهوده استفاده نمی شد و تعلیق آفرین بود.

با یک کارگردانی بسیار حرفه ای مواجه هستیم، یوسف حاتمی کیا توانسته دوربین را با ذهن خلاقش هماهنگ کند و بهترین نقاط را برای مستقر کردن دوربین برگزیده و در زمان و مکان مناسب آنها را به حرکت واداشته است، اندازه تصاویرش را می شناسد، توانسته با بکارگیری از یک تدوین دقیق پلان های مناسب را به گونه ای کنار هم قرار دهد که لحظه ای سرعت فیلم از ضربان نایستد، صداهای لازم در صحنه را به خوبی برگزیده، مثل سمعک مادربزرگ در وسط جنجال و دعواها یا مثل موسیقی گوش کردن نوه محمد و دیگر صداهای انتخاب شده در صحنه، از جمله نقاط مثبت کارگردان نورپردازی است که توانسته با بهره گیری از پالت های رنگی حساب شده گرمای خانه مادربزرگ را به مخاطب القا کند و جلوی خسته شدن چشم مخاطب را بگیرد و با انتخاب موسیقی تیتراژ زیبا قوت فیلم را به حد اعلا برساند چرا که موسیقی تیتراژ نیز مانند فیلمنامه با دقت بوده و از شروعی آرام مانند خود فیلم به تنش و اوج می رسد و مجددا فرود را تجربه می کند که خود هنری مجزاست.

هنر کارگردان این است که تمام تصاویر را در یک خانه ضبط کرده و علی رغم مکانی ثابت تصاویر تکراری نیست.

فیلم دارای روان شناسی رنگ است، پیراهن سفید زهرا خانم گواهی بر معصومیت، پاکی و آرامش او دارد، از روحیه صلح جوی او خبر می دهد، بر عفت و پارسایی او صحه می گذارد و بر بی گناهی او تاکید می کند، مثل وقتی که می گوید فراموشی ندارد و تقصیری گردن او نیست و یا زمانی که با گذشتن از خانه دامادش را نجات دهد.

یا پولیور سبز رنگ محمد پسر بزرگ خانواده نیز از حس امیدواری او خبر می دهد وقتی سعی می کند حامد را قانع کند که بعد اسباب کشی شمش ها پیدا می شود، از مسئولیت پذیری او می گوید که تکیه گاه مادر است، از بخشنده بودن او که خواهرزاده اش را حتی بعد از شکست عشقی ای که به فرزندش فرامرز تحمیل کرده طرد نمی کند و حامد را بعد از تمام جنجال هایش کمک می کند.

و یا پولیور مشکی حامد که از پر رمز و راز بودن او خبر می دهد، مثل وقتی که همه به راز او مبنی بر سهیم بودنشان در شمش ها پی می برند.

و در نهایت شال قرمز گلبرگ که نشان از تصمیم عجولانه او دارد، مثل وقتی که برای انتقام از پدرش شمش ها را درون سیفون دستشویی پنهان می کند، نشان از هشدار دارد تا بگوید او چالش را آغاز کرده است و از روحیه برونگرا و احساساتی او خبر می دهد.

در روان شناسی شخصیت بر مبنای مدل کارل یونگ زهرا خانم نماد الهه است، اوست که با یاری رسانی و حمایت گری دوای درد تمام اعضای خانواده گردیده، اوست که با قدرت عاطفی و دانایی شهودی و حساسیتی که تداعی کننده تصویر مثبت مادر است در قامت نخ تسبیح ظاهر شده و جمع را سرپا نگاه داشته و موانع را رفع می کند.

محمد پسر بزرگ خانواده نیز از مدل پیرمرد دانا بهره می جوید که با پند و اندرز دیگران را راهنمایی می کند و بعد از زهرا خانم بزرگ خانواده به شمار می آید.

گلبرگ از مدل دغلباز وام می گیرد، او با فریب و کلک سعی بر سردرگم کردن فرامرز دارد تا بتواند بر فکر و ذکر او تاثیر بگذارد.

فرامرز و حامد به عنوان قهرمان و ضد قهرمان نیز از مدل پرسونا و سایه بهره می برند، فرامرز را انسانی اخلاق گرا، شریف، مهربان و آرام می یابیم و حامد را اخلاق ستیز، فاسد، بی رحم، جامعه ستیز و خشن می بینیم که مکمل یکدیگر هستند و در نهایت فرامرز برای غلبه بر سایه مجبور است مقداری از ویژگی های منفی او را جذب کند.

شاهد نقش آفرینی درخشان یکایک بازیگران بودیم، بی نظیر ظاهر شده بودند، آزادی و استقلال عمل داشتند، پرروح و معنوی اجرا کردند، از تیپیکالشان عبور کرده و صدا و حرکات بدنشان هماهنگ با متن بود، صلبیت در کلام نداشتند و اسیر انقباض جسمانی نبودند، به نیاز و خواست صحنه انرژی می گذاشتند، در صدایشان صداقت بود، واژگان را درست ادا می کردند و از گویشی دقیق بهره می جستند، کلام را ساده و روان ادا می کردند، اعمال پیچیده مثل سیگار کشیدن را چاشنی نقش کرده بودند تا بر ظرافت اجرا بیفزایند، با شخصی کردن نقش به کاراکتر بعد داده بودند و با خود فکنی به خلق تجربه نخستین بار رسیده بودند و در نهایت از تکرار الگوهای مکرر پرهیز کرده بودند.

طراحی صحنه و لباس منطبق با فرهنگ حاکم بر متن بود، مطالعه کافی بر صحنه و شخصیت کاراکترها شده بود، در طراحی لباس به ابعاد شخصیتی، فکری و نگرش و سن و سال توجه ویژه شده بود، لوازم داخل صحنه آنقدر دقیق بود که با سلیقه یک مادربزرگ کاملا همخوانی داشت و با گریم منحصر به فرد مریم سعادت به بار نشسته بود.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا