روایتی از یک مامور اعدام
به گزارش سینمادرام، شیطان وجود ندارد یک فیلم درام ایرانی به کارگردانی محمد رسولاف است که در سال (۱۳۹۸) ۲۰۲۰ منتشر شد. این فیلم ماجرای چهار داستان در مورد مجازات اعدام در ایران را روایت میکند و تولید مشترک آلمان، جمهوری چک و ایران است.
این فیلم شامل چهار داستان است که مضامین «نیروی اخلاقی و مجازات اعدام» را به تصویر میکشند. این داستانها صرفاً از نظر روایی بهطور ضعیف به هم متصل هستند و هر یک بهطور ناگهانی به پایان میرسند:
۱. شیطان وجود ندارد
حشمتِ ۴۰ ساله، یک مرد دوستداشتنی و وظیفهشناس خانواده است. او همسر غیر مذهبی خود راضیه را بعد از ظهر با ماشین از محل کارش در مدرسه میبرد. هر دو به کارهای روزمرهٔ خود رسیدگی میکنند. هنوز باید مقدماتی برای یک عروسی فراهم شود که حشمت و راضیه به آن دعوت شدهاند. آنها دختر کوچکشان را از مدرسه میگیرند و خانواده با هم به خرید میروند. حشمت به دیدار مادر ضعیفش میرود و عصر با همسر و دخترش در رستورانی پیتزا میخورد. او پیش از خواب به راضیه کمک میکند تا موهایش را رنگ کند و دارو مصرف کند.
حشمت حدود ساعت ۳ صبح از خواب بیدار میشود تا به سر کار برود. در محل کار، در حالی که او در یک دفتر کوچک صبحانه درست میکند، لامپهای سرخ کوچکی روی دیوار میدرخشند. هنگامی که رنگ آن به سبز تغییر میکند، او دکمهای را فشار میدهد که درب زیر پای چهار زندانی متخلف را باز میکند. مردان محکوم به اعدام با دارزدن در زندان کشته میشوند.
۲. او گفت: «تو میتونی این کارو انجام بدی»
مردی جوان به نام پویا، به تازگی سربازی دوسالهٔ اجباری خود را در یک زندان آغاز کردهاست و باید در اتاقی با سایر همکارانش زندگی کند. تکمیل موفقیتآمیز سربازیاش او را به گرفتن پاسپورت و ترک ایران با دوستدخترش تهمینه نزدیکتر میکند. با این حال او از این هراس دارد که روزی یک محکوم را در آخرین قدمش به اعدام همراهی کرده و بکشد.
زمانی که او واقعاً برای این کار انتخاب میشود، پویا سعی میکند تمام تلاش خود را انجام دهد تا مجبور به اجرای دستور نشود. او امیدوار است که برادرش به محل کار او انتقال داده شود و شبانه به همکارش که یک خواهر بیمار دارد پیشنهاد قرض پول میدهد. برخی از مردان نگرانند که در ایران هیچ قانونی وجود ندارد، و در عوض پول و خویشاوندی بر کشور حاکم است.
زمانی که پویا در واقع مأمور همراهی یک محکوم در مسیر مجازات اعدام میشود، تقریباً حالش را از دست میدهد. سپس او شجاعت به دست آورده و بر یک نگهبان مسلح در دستشویی غلبه میکند و او را میبندد. او با اسلحه خود دو کارمند دیگر را در یک دفتر گروگان میگیرد و سرانجام موفق میشود از زندان فرار کند، جایی که تهمینه کمی دورتر در ماشینی منتظر اوست. در طول فرار، آهنگ ایتالیایی «بلا چاو» از رادیو ماشین آنها پخش میشود.
۳. روز تولد
سربازی جوان به نام جواد، سه روز از خدمت سربازی مرخصی گرفتهاست. او به روستای کوچکی در نزدیکی دریای خزر میرود تا با نامزدش نعنا، در روز تولدش ملاقات کند. جواد به منظور خواستگاری از او یک انگشتر میخرد. او قصد دارد ایران را با نعنا ترک کند در حالی که نامزدش ترجیح میدهد بماند و خانهٔ مادربزرگ مرحومشان را به عنوان یک خانهٔ جدید با هم بازسازی کند.
جشن تولد با مرگ یکی از دوستان نزدیک خانوادهٔ نعنا که زمانی مربی او نیز بود، خدشهدار میشود. آنها میخواهند جنازه را در نزدیکترین حلقهٔ خانوادگی دفن کنند. جواد با دیدن تصویری از متوفی به داخل جنگل فرار میکند و سعی میکند خودش را غرق کند. او توسط نعنا پیدا میشود و به او اعتراف میکند که مسئول مرگ آن فرد بودهاست. او صندلی را از زیر پای این زندانی و فعال سیاسی بیرون کشیده بود و بدین ترتیب مرگ با حلق آویز شدن این فرد را انجام دادهاست. به عنوان پاداش او توانسته بود مرخصی بگیرد و نامزدش را ملاقات کند.
نعنا میخواهد اطلاعات حساس خانوادهاش را حفظ کند. جواد هنگام شام از او خواستگاری میکند. جواد صبح روز بعد، نعنا را در دریاچهای نزدیک که در آن لباس نظامی خود را گذاشته بود تا خشک شود، ملاقات میکند. نعنا به رابطهٔ بین آنها پایان میدهد و میگوید دلش برای جواد تنگ خواهد شد.
۴. مرا ببوس
بهرام و همسرش زمان، بیست سال است که در ارتفاعات در گوشهنشینی زندگی میکنند، جایی که نه تلفن دارند و نه اینترنت. هر دو به کشاورزی مشغول هستند و زنبور عسل پرورش میدهند. روزی بهرام به ملاقات خواهرزادهاش دریا میرود که در منطقهای آلمانیزبان بزرگشده و قرار است به درخواست پدرش منصور در رشتهٔ پزشکی تحصیل کند. اما او تاکنون در مورد آیندهٔ حرفهای خود تصمیم نگرفتهاست. دریا بهطور اتفاقی متوجه میشود که بهرام نیز مانند همسرش زمان، در رشتهٔ پزشکی تحصیل کرده اما به دنبال این حرفه نرفتهاست. اگرچه او گواهینامهٔ رانندگی ندارد، اما خواهرزادهاش را در نزدیکی شهر کوچکی رانندگی میکند، جایی که او میتواند از تلفن همراه خود برای تماس با پدرش در اروپا استفاده کند.
دریا متوجه میشود که عمویش به شدت بیمار است و سرفهٔ خونی دارد. در یک سفر برای شکار، بهرام سعی میکند به او تیراندازی بیاموزد و بعداً او را مجبور به کشتن یک روباه میکند. با این حال، دریا نمیتواند خود را به شلیک یک موجود بکشاند و ویرانشده نزد عمهاش فرار میکند. زمان به او حقیقت را میگوید که بهرام پدر بیولوژیکی اوست که میخواست دریا را پیش از مرگش در جریان بگذارد. بهرام در دوران سربازی در جوانی یکی از نگهبانان را با اسلحه تهدید کرده و متواری شده بود. دریا پس از تولد، به اروپا برده شد تا با عمویش زندگی کند. مادرش زمانی که با کمک قاچاقچیان سعی در تعقیب او کردهبود، جان باختهاست. بهرام از اعدام قاتلان ادعایی همسرش خودداری کردهاست. دریای ناامید نمیخواهد هیچ کاری با پدر بیولوژیکی خود داشته باشد و اصرار دارد که فوراً او را ترک کند. در وسط ارتفاعات، وسیلهٔ نقلیه حاوی بهرام، زمان و دریا پس از دیدن یک روباه توسط دریا و پیادهشدن او ناگهان متوقف میشود.
بازیگران
- احسان میرحسینی در نقش حشمت
- شقایق شوریان در نقش راضیه
- کاوه آهنگر در نقش پویا
- علیرضا زارعپرست در نقش حسن
- سالار خمسه در نقش سالار
- مهرداد بخشی در نقش ارس
- کاوه ابراهیم در نقش امیر
- پویا مهری در نقش علی
- دریا مقبلی در نقش تهمینه
- مهتاب ثروتی در نقش نعنا
- محمد ولیزادگان در نقش جواد
- محمد صدیقیمهر در نقش بهرام
- ژیلا شاهی در نقش زمان
- باران رسولاف در نقش دریا
